معنی نخوردن غذا
حل جدول
امساک
فرهنگ فارسی هوشیار
نخوردن غذا
غذا کننده
(صفت) غذا دهنده غاذیه. یا قوت (قوه) غذا کننده. قوه غازیه قوه غذا دهنده ببدن.
لغت نامه دهخدا
غذا. [غ َ] (از ع، اِ) رجوع به غذاء شود.
غذا. [غ َ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
اعتصاب غذا
اعتصاب غذا. [اِ ت ِ ب ِ غ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) غذا نخوردن. امساک کردن از خوردن و آشامیدن بمنظور تهدید و ارعاب متصدیان امور برای رسیدن به امری.
بی غذا
بی غذا. [غ َ] (ص مرکب) (از: بی + غذا) بی خوراک. بی طعام. بی قوت. رجوع به غذا شود.
غذا دادن
غذا دادن. [غ ِ / غ َ دَ] (مص مرکب) طعام دادن. خورانیدن غذا. تغذیه.
فارسی به عربی
واژه پیشنهادی
لب نزدن
فرهنگ معین
(غَ) [ع. غذاء] (اِ.) خوردنی، آن چه خورده شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
خوراک، خوراکی
فارسی به آلمانی
Essen (n), Fleisch (n), Futter (n), Gericht (n), Nahrung (f), Schüssel (f), Speise (f)
کلمات بیگانه به فارسی
خوراک
معادل ابجد
2611